و چشم دوختهای به یازدهمین ستاره که از افلاک به خاک میرود؛ ستارهای که زود بود رفتنش در این شب متراکم
«سبحان من یمیتُ و یُحیی»
چقدر
سنگین است لحظه جدایی از امامی که در اوج فضیلت و تقوا، غریب و در بند
بود! تصور اینکه به خاک بسپاریاش، کلافهات میکند. گنگ میشوى؛ مثل
درختان خشک. چند صباحی حضور او را پلکزدهای و ناگهان ورق برگشته است.
یاد روزهایی به خیر که دعایش از پس دیوارهای کاهگلى، مردم را مینواخت!
یاد آن نگاههای مهربان به خیر که در مسیر دارالخلافه، ارزانی دوستانی
میشد که محکوم به سکوت بودند! یاد آن نامههای عزیز به خیر که حق را از
باطل جدا میکردند و شک و شبهه را زایل مینمودند!
ماندهای پس از
این چه کنی با ترکتازیهای دشمنان که کورکورانه به سمت قدرت و شهوت
میتازند یا با غم گلوگیر تنهایی و با سنگینی درد که کوه میشود و باید
صبح به دوش بکشیاش و شامگاهانآن را به خانه بازگردانى.
او رفته
است؛ وقتی که دریایی از اشتیاق شدهای برای یک لحظه دیدنش و چشم گشودهای
جای خالیاش را. او رفته است؛ بیآنکه داناییاش به تمامی آشکار شود؛
بیآنکه جوانی را به سالخوردگی برساند؛ بیآنکه آزاد برای خود و هوادارانش
زیسته باشد؛ بیآنکه درِ خانهاش به اختیار خودش باز و بسته شود، بیاید و
برود و عطر بودنش کوچه و بازار را متبرک کند.
او رفته است؛ بیآنکه زیستناش از قرق سردمداران حکومت آسوده باشد.
او
رفته است و «سرّ من رأی» چه عبارت آزار دهنده و ثقیلی است برای امروز که
دست بر سینه حسرت و سوگ نهادهای و ایستادهای و چشم دوختهای به
یازدهمین ستاره که از افلاک به خاک میرود؛ ستارهای که زود بود رفتنش در
این شب متراکم.
طبقه بندی: امام حسن عسکری(ع)